یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰ - ۰۹:۰۹
۰ نفر

روزبه آقاجری: هویت ایرانی، افزون بر ویژگی‌های مشترکی که در طول تاریخ داشته، وجوه متمایزی را در خود جای داده است که گاه آن اشتراکات را به چالش گرفته است.مطلب حاضر به تبیین این چالش پرداخته است.

زیاد نیست که خود را چونان «ملت ایران» باز می‌شناسیم؛ از مشروطه تا امروز. از شکل‌گیری نخستین حکومت‌های متمرکز در فلات ایران تا پایان دوره قاجار، قومی از گوشه‌ای بر می‌خاست، لشکر و ادواتی جمع می‌کرد و «قوم»اش را به سروری باقی اقوام می‌رساند.

نخستین کلماتی که کوروش و داریوش بر زبان می‌آورند، تأکید بر قومشان است؛ قوم پارس. کارگذاشتن کلمه «ملت» در کتیبه کوروش و داریوش از جمله‌ نادانی‌های ناسیونالیستی است، اگر نگوییم از جمله تحریف‌های آن است. در دوره ساسانیان نیز که دین متمرکز و حکومت متمرکز به پایه‌های پادشاهی بدل شدند، همین وضع بود. دفاع از مرزها، دفاع از قلمرو بوده نه کشور یا ملت. درست همانطور که کشورگشایی نیز نه تجاوز (به معنای حقوقی مدرن آن) بلکه گسترش قلمرو فرض می‌شده است. آغامحمدخان قاجار هم قوم خود را بر قوم زند پیروز می‌کند و سپس بر دیگر اقوام. تا این زمان، مشخصاً با «مردم» طرف هستیم، نه «ملت» یا «شهروندان» یا چیز دیگر. مردم هم به کسانی گفته می‌شد که در قلمرو یک حکومت مرکزی زندگی می‌کردند اما مثلا امروز ارمنستان در قلمرو ساسانی‌ها بود و فردا نبود.

در این‌ وضع، می‌شود گفت هویت معنایی کمرنگ دارد یا اصلا هیچ کارکرد اجتماعی ندارد. بر خلاف انگاره‌های ناسیونالیستی، تا حدی ناچیز در دوره ساسانی و در همین حد نیز از صفویه به بعد، هویت ایرانی آن هم در برابر فرهنگ‌ها و حکومت‌های دیگر آشکارتر می‌شود. وگرنه در بیشتر این پیوستار منقطع تاریخی، هویت «مردم» با حیات مشخص خود آنها و گروهی که به آن تعلق داشتند، مشخص می‌شد نه با امری ناموجود به نام «ملت». هویت، در این دوره‌ها بیشتر با «واقع‌شدن در یک قلمرو» گره می‌خورد تا با چیزی انتزاعی به نام «ملت»، «کشور»، «میهن» و..‌. . هرگز و هرگز هیچ لزومی نداشت که حکومت نماینده همه مردم باشد یا حتی داعیه چنین چیزی را داشته باشد، فقط کافی بود «ظالم» نباشد. هیچ شورشی در این گستره تاریخی، به نام کل مردم ایران انجام نگرفته و چنین ادعایی هم نداشته است. همین‌ها نشان می‌دهد که مردم، خود را در چارچوب یک دولت- ‌ملت به معنای امروزی آن نمی‌دیده‌اند.

اما این پرسش باقی می‌ماند که هویت این مردم چه بوده است؟ در دوره‌های بزرگی، ما شکل‌های متنوعی از چندقلمرویی را تجربه کرده‌ایم [چون کلمه دیگری که بتواند رسانا باشد،پیدا نمی‌شود، این کلمه برساخته را به کار می‌بریم. چیزی نزدیک به «فدرالیسم» است اما آن نیست]. در سده‌های سوم تا ششم، حکومت مرکزی در بغداد واقع است و حکومت‌های مستقل ایرانی (به شرط دادن خراج و بازشناسی حکومت بغداد به‌عنوان حکومت مرکزی) حیاتی جداگانه دارند. از قضا در همین دوره است که با شکوفایی همه‌جانبه حیات سیاسی، اجتماعی، علمی و فرهنگی ایران روبه‌رو می‌شویم. جالب اینکه رابطه این حکومت‌های مستقل با مردم زیردست خود نیز همان رابطه خراج‌دهی است و هیچ علقه دیگری را میان این دو نمی‌توان مشخص کرد. می‌شود گفت هویت این مردم، در روستاها، به گروه‌های کوچک و متوسط اجتماعی آنها (قوم، قبیله و...) و در شهر به شهرشان مرتبط بوده است. در شهرها، این هویت در قلمرو گروه‌هایی کوچک‌تر شکل می‌گرفته است و به‌دنبال خود عناصر دیگر را می‌آورده؛ هویت بیشتر مکانی بوده است. قرارگرفتن در مکانی مشخص، عناصر هویتی مانند مذهب، فرهنگ، زبان و... را بر دوش فرد بار می‌کرده است.

بخشی از این به پراکندگی قومی و دیگری [خوشبختانه] به ضعف حکومت مرکزی ربط داشته است. برای حکومت مرکزی مسئله این بود که خراج شهرهای بخارا و بلخ را والی آن شهرها به‌موقع برساند و کاری به این نداشت که آیا مردم آن شهر خود را متعلق به آن حکومت می‌دانند یا نه. هویت، فردی و مکانی بوده، نه با تعلق به کلیتی مشخص به نام ملت. یک مسلمان اسماعیلی فارسی‌زبان شهری بی‌شک در جمع مسلمانان اسماعیلی فارسی‌زبان احساس هم‌هویتی داشت و بس. هیچ لزومی هم نمی‌دید وقتی به مسلمان اسماعیلی عرب‌زبان کوفی می‌رسد، مسئله «ایران» برای او مطرح شود؛ چنین چیزی اصلا وجود نداشت.

پس هویت با عناصری پراکنده مثل مذهب و زبان که تعلق به مکان یا گروه اجتماعی‌ای خاص (شهر یا قوم) آن را در یک کلیت گرد می‌آورد، مشخص می‌شد.

ساخت متمرکزی که در دوره ساسانی شکل گرفته بود (زبان واحد رسمی، دین واحد رسمی، حکومت واحد رسمی) شکلی از هویت را حول این سه عنصر ایجاد کرد. از میان رفتن هر سه اینها پس از حمله اعراب یکی از پرتنش‌ترین دوره‌های بحران هویتی را ایجاد کرد. 2 قرن نخست به هضم کردن دگرگونی‌های گسترده‌ای گذشت که در این سه عنصر روی داد؛ زبان پهلوی ساسانی به زبان عربی، حکومت ساسانی به حکومت بغداد و دین زردشتی به دین اسلام. پس از این دو قرن است که می‌بینیم مردم با نیرویی تازه، تمدنی نو را پایه ریختند و بنیادگذار جهانی تازه شدند؛ در علم، در زبان، در فرهنگ، در فلسفه و.... عناصر هویتی غالب از این دوره‌ به بعد دین اسلام و زبان فارسی هستند.

انقلاب 1789 یعنی انقلاب کبیر فرانسه کم‌وبیش با آغاز سلطنت قاجار همزمان است؛ انقلابی که برای نخستین‌بار به تأسیس «ملت» انجامید و «مردم»، به امری قانونی بدل شد. تعلق به دولتی مشخص که نماینده مردمی مشخص تحت عنوان ملت است و ادای دین به قانونی مدون، اروپاییان را به ملت‌ها بخش کرد. دوران سوداگرانه سرمایه‌داری که یکی‌ دو قرن پیش‌تر آغاز شده بود، اکنون از طریق یک ملت خاص پی‌گرفته می‌شد. فرانسه، پرتغال و انگلستان، پیشتاز شدند. هجوم این ملت‌ها به شرق، با 2نوع واکنش روبه‌رو شد: سرزمین‌هایی که از حکومت مرکزی خاصی برخوردار نبودند، تن به ملت‌سازی اروپاییان دادند (آفریقا و بخش‌هایی از آسیا) و آنهایی که حکومت مرکزی داشتند، روند وابستگی را پیش گرفتند.

برخوردهای اولیه برای ما با نمایندگان اروپا از دوره صفویه آغاز شد اما برخورد با ملت‌ها به اواسط دوره قاجاریه برمی‌گردد. نیاز به ملت‌شدن هم از همین زمان و پی‌آیند قراردادهای ننگین قاجاری آغاز شد. آن عناصر هویتی هنوز هم موجود بودند و خواهیم دید که نقشی مهم بر عهده می‌گیرند. اسلام که در روحانیت تجلی یافته بود، موضعی مشخص گرفت و نقشی اساسی در این روند بازی کرد. تحریم قراردادها و روشنگری توده‌ای آرام‌آرام روحانیت را وارد عرصه سیاست کرد. در اواخر دوره قاجاریه است که لایه‌ای در شهرها و متأثر از همسایه‌های در مسیر تجدد افتاده شکل می‌گیرد که بعدها به منورالفکران مشهور می‌شوند. اینها بر آن عناصر هویتی دوم تأکید می‌کنند: زبان، فرهنگ و عنصری جدید و بیرونی به نام تجدد. در تب و تاب مشروطه است که لایه سوم شکل می‌گیرد و می‌کوشد آن دو عنصر جدا افتاده را به هم پیوند بزند. این لایه سوم، از کسانی مانند خیابانی، ملک‌المتکلمین، آخوند خراسانی و... تشکیل یافته است.

اما نکته مهم این است که از این منظر، انقلاب مشروطه، انقلابی برای ملت‌شدن و برپاکردن هویت ایرانی- ‌اسلامی است. آن «یک کلمه» که قرار بود حلال همه مشکلات باشد، ایده آغازین ملت‌شدن بود و امضای مظفرالدین شاه پای فرمان مشروطیت، گام نخست این مسیر است. از اینجا به بعد است که می‌شود از چیزی به‌عنوان روند بر ساختن هویت ملی حرف زد؛ از اینجاست که می‌شود گفت «ایرانی‌بودن» معنایی مشخص می‌یابد.

بر‌ساخته شدن هویت ایرانی، بیش از آنکه نتیجه روندی از متمایز کردن خودمان از دیگران باشد، نتیجه هم‌ستیزی نظری و عملی آن سه لایه اجتماعی بوده است: لایه نخست صرفا بر عناصر هویتی اسلامی تأکید می‌کند، لایه دوم صرفا بر عناصر هویتی زبانی و فرهنگی ایرانی و لایه سوم بر ملغمه‌ای از این دو. هم‌ستیزی این سه لایه اجتماعی، تا همین امروز ما هم به شکل‌های متفاوت ادامه داشته است. لایه نخست، عملاً در روحانیت متمرکز بود و خود را حول مساجد سازمان داد. لایه دوم به حکومت‌های شبه‌ملی‌گرای پسامشروطه چسبید یا در قالب احزاب ریخته شد. لایه سوم، روشنفکران ملی‌مذهبی را ایجاد کردند. فرمالیسم پهلوی اول و دوم، نقشی اساسی در تثبیت هویت ایرانی داشت اما به این خاطر که می‌خواست به‌زور عناصر اساسی دیگر را حذف کند یا عناصری مصنوعی به آن بیفزاید، نتیجه‌ای جز آشفتگی هویتی به بار نیاورد.

تقسیم‌بندی بالا تا پیش از انقلاب اسلامی معنا داشت اما هنگامی که لایه نخست توانست دولت تشکیل دهد و به سازمان‌دهی دوباره جامعه بر پایه ایده‌آل‌های خود بپردازد، لایه دوم و سوم از هم پاشیدند و شکلی متفاوت به‌خود گرفتند. اگر این لایه حاکم جدید، بر اسلامیت در واکنش به شبه‌ملی‌گرایی پهلوی‌ها تأکید می‌کرد، آن دو لایه دیگر که به حاشیه رانده شدند، چند بخش شدند: بخشی به تأکید یک‌سویه بر ایرانیت روی آوردند و خواستند که آن را از هر عنصری که خودخوانده غیر از آن می‌دانستند، پاک کنند؛شبه‌ناسیونالیست‌های سلطنت‌طلب در این دسته‌اند. بخشی دیگر باز هم بر تلفیق این دو عنصر پا می‌فشردند و «ملی‌مذهبی»ها نام گرفتند. و برخی دیگر به جای آنکه به برساختن هرگونه هویت مشخصی علاقه‌مند باشند، در جهت منافع خود از هر دو آنها (اسلامیت و ایرانیت) سوءاستفاده کردند. این سومین دسته،تنها و تنها در تلاش برای ابقا، از این دو عنصر هویتی برای مردم‌فریبی بهره گرفتند.

از زمانی که روند شکل‌گیری دولت- ‌ملت پا می‌گیرد، این دسته فعالانه در حیات سیاسی- اجتماعی حضور داشته و نقشی بسیار ویرانگر در مخدوش‌کردن روند هویت‌یابی ایرانی بازی کرده‌اند. نمونه بارز این دسته، جریانی است که امروزه با عنوان مکتب ایرانی می‌شناسیم و پیش‌ترها کسروی و دیگران در این مسیر قدم گذاشته بودند.

عَلَم‌کردن نمادهای عنصر هویتی ایرانی در کنار ادغام بی‌ربط آن با عنصر هویتی اسلام و به‌دست‌دادن ملغمه‌ای عجیب‌وغریب از آن دست،‌کار این دسته است. نکته مهم اینکه به‌هیچ‌وجه نباید پنداشت اینگونه تلفیق‌های من‌درآوردی و التقاط‌های عوام‌فریبانه نمی‌تواند پایگاه مردمی پیدا کند. مردم در چارچوب ملت- ‌دولت به این تلفیق‌ها دست می‌زنند اما کاری که جریان‌هایی این‌چنینی می‌کنند، نه تنها از هیچ اصالتی برخوردار نیست بلکه خود برسازندگان آن هیچ باوری به کاری که می‌کنند ندارند و برای رسیدن به منفعتی دیگر است که از این تلفیق‌ها بهره‌ می‌گیرند؛ تلفیق‌هایی که هم عنصر هویتی ایرانی و هم عنصر هویتی اسلامی را از محتوای «واقعی» خود تهی می‌کند.

کد خبر 149201

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز